سمینار کیهانشناسی شرکت کردم و حس کردم از نو زنده شدم و عمیقا دلم خواست درس بخونم. این چه ظلمیبود این همه سال من به خودم کردم؟
و این که، بابای من رو جون به جون کنی، باید به یه دلیلی این که دلش میخواست من پزشکی بخونم رو توی نصیحتاش بچپونه. سال دیگه که بخوام فارغ شم، فحش فراوان بابت پول واحد مازاد در انتظارمه. بعدشم این که «چه گهی بود خوردی که اومدی این رشته؟»
تنها راه در روی من پیدا کردن کاره و موندگار شدن توی دانشگاه خودم برای مقطع بعدی.
چه قدر همه چی رو سخت کردم برای خودم.