خب که چی؟ شده جواب من به شرکت توی شبکههای اجتماعی. یعنی امروز سر کلاسها یا خواب بودم یا با بازی مسخرهم بازی میکردم یا سرم توی کتاب جدید بود. جای دیگهای نرفتم. چند روزه دیوانهوار دارم کتاب میخونم. یعنی ول میکنم خودم رو، چند صد صفحه چند صد صفحه میخونم و حس رهایی بهم دست میده.
دلم برای این مرد تنگ میشه. دلم برای ن تنگ میشه که دیگه نمیخوام باهاش حرف بزنم. برای ف که از مرداد تا حالا ازش خبری ندارم. دلتنگی؟ یعنی چی؟ برای من تمایل به پیام دادن بهشون و حس شدن جای خالیشون کنار منه (من معمولا این رو حس نمیکنم). من چرا به آدما پیام میدم؟ چون منم مثل بقیه نیاز به ابراز خودم دارم. اما آدمای توی زندگی من یه ارزش دیگهای برام دارن: به خوبی میتونم از اینا تقلید کنم، و این که هر کسشری بگم شاکی نمیشن. ولی دیشب داشتم فکر میکردم که من آدما رو یا بر حسب صحبت از علایق Obsessive ام انتخاب میکنم، یا بر حسب این که موقع overwhelm شدن چه قدر میتونم خودم رو تخلیه کنم. عجیبه! برای همینه که احتمالا دوستیهام بعد یه مدت به فنا میره. چون واقعا give and take رو نمیفهمم! نمیدونم چه قدر بدم، چه قدر بگیرم، چی باید بدم، چی باید بگیرم. و این که خب رسما mimicهای من بعد یه مدت رو میان و یه چیز عجیب آکواردی میشم.
حداقل خوبیش اینه که میفهمم چی کم دارم. برای همینه که راحتتر دارم کنار میکشم از جایی که بهش تعلق ندارم.